126- شکر ریزی ها در طول سفر شمال
دقیقا از 18 شهریوره که آمدیم شمال و از آب و هوا و زمین و دریا لذت می بریم
شروع سفر رو با بابا محمد و مامان مریم همسفر شدیم و پدر خانواده رفتن شیراز.
- یک روز بابا محمد با صدرا شوخی میکرد به صدرا گفت فلان چیز یُخدی, صدرا هم جواب داد من لخت نیستم خودت لختی
- توی فیلم تلویزیون داشت عروسی نشون میداد بابا محمد به سپهر گفت تو هم لی لی لی لی کن, سپهر هم کف دستش رو آورده بود تا براش لی لی لی لی (حوضک) بگه
- صدرا با مامان مریم هو هو چی چی بازی میکرد , سپهر هم لباس خودش رو گرفته بود خودش به تنهایی قطار بازی میکرد.
یه آخر هفته مامان نسرین و بابا ابراهیم هم به جمعمون اضافه شدند و تو اون یک روز صدرا دلی از عزا دز آورد بس که آب بازی کرد و دریا رفت.
یه شب موقع خواب صدرا گفت مامان من خوابیدن رو دوست ندارم بیداز شدن رو دوست دارم, مامان هم گفت پس زود بخواب که زودی موقع بیدار شدنت بشه؛ صدرا هم گفت اصلا چرا من باید زود بخوابم شما زود نمی خوابید؟؟
مامان جواب داد که شما توی سن رشدی و زود خوابیدن باعث میشه که هورمون رشد تو بدنت ترشح بشه و اگه ما زود بخوابیم میشیم قد غول
صدرا گفت یعنی میشین مثل شِِرِک
مامان آره دیگه بابا میشه شرک منم میشم فیونا
و صدرا پس بعدش منم میشم اون الاغه ( قربون زبون ریختنت الاغچه)