101 - سناریوی یک تراژدی از صدرا
یک بعد از ظهر گرم تابستانی خانواده 4 نفری کنار هم
بحث پدر و پسر سر این رخ میدهد که پسر برای پیدا کردن پسری حرف شنو به خیابون بره تا پسر بابا بشه ،
پسر ( مثلا) با یه پسر حرف شنو پیداش میشه و گفتگوی پدر با پسر خیالی:
اسم شما چیه؟
صدرا
فامیلیت چیه؟
امیری
من دنبال یه پسر هستم که مهربون باشه و حرف مادر پدرش رو بشنوه
من به حرفتون گوش میدم
پس شما پسر من باش.
صدرا اولش میگه من بودم دیگه، پدر جواب میده که معلومه تو پسر گل و مهربون و حرف شنوی مایی.
صدرا میگه نه این ( عروسک) پسر شما منم میرم برای خودم یه مامان بابا پیدا میکنم.
بابا میگه : نههههه ما دوست داریم ما تورو میخوایم
صدرا : نه میرم برای خودم پیدا میکنم
و بعد از دو سه بار اصرار، بابا میگه خوب باشه به سلامت
و چشمان صدرا پر از اشک میشه و هق هق کنان میگه که میخوام اینجا بمونننننننمممممممم....
اینم چند تا از نقاشی های صدرای سه ساله ما:
خرگوش
صدرا روی دوش بابا
ببر