١٣٠- يه مهموني يه تجربه ي تازه
پنج شنبه گذشته ما پذيراي دوستانمان بوديم كه خانواده هايي بوودند و حدود ٧، ٨بچه كه در بين اهنها حدود يكي دو تا شيطوون هم بود، وقتي جمع همه شان جمع شد و شروع به بازي با وسايل صدرا كردند، صدرا يك بار گريان شد از اينكه اتاقم رو ريخته پاش ميكنن، به فلان وسيه ام دوست ندارم دست بزنن، پدر براش توضيح داد كه ازشون بخواه كه به وسايلي كه نميخواهي دست نزنن، كمي بعد كه شيطنتها اوج گرفت صدرا روي سكويي نشسته و هاج و وااج نظاره گر شرايط اتاق بود كه هر لحظه وخيم تر ميشد. در نهايت او هم به جمع ملحق شد!
نویسنده :
مامان
0:48