صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

داداش کوچولوها

100- بعد از چند وقت سلام

سلاااام کلی حرف دارم از دوتا گلای زندگیمون که یکی بوی زندگی رو برامون دوباره تازه کرد با همراه داشتن بوی نوزادیش  و یکی با شیرین زبونیها و شیرین کاریهاش ته دلمون رو قند آب میکنه و عشقمون بهش روووز به روز بیشتر میشه صدرا  روابط اجتماعیش کلی فرق کرده - بهتر شده  اما هر با 99٪ پیشنهادات از جانب بزرگترها مخالفه ،  موقع غذا خوردن حتما میگه نمیخورم و حتما بحث و اصراری این میان درمیگیره!!! عااااشق ریخت و پاشه و اگه لیوان آبش بالای تخش باشه حتما یه چیزی پیدا میشه که بره توش و یه آب بازی و ...کاری همون جا صورت میگیره. یکی از ترانه های گوگوش تو ماشین داره پخش میشه ،‌ یدفه صدرا می پرسه تو دل این خانومه چکش ...
3 مرداد 1392

99- خاطره ی زیبا از زبان مادربزرگ

صدرا امروز بعد از کلاس آفرینشش رفت خونه ی مادر بزرگش تا اونجا بازی کنه , مادر بزرگ تعریف میکنن که یکی از دوستاشون میرن برای سر زدن و اتفاقا چند تا از روسری هاشون همراهشون بوده , صدرا یکی از اونها رو برمیداره و از مادربزرگ میخواد که اون رو براش تا کنه و بعد هم میگه این رو میخوام کادو بدم به مامانم؛ حالا ازشون میخواد که به خونه ببردش تا بتونه کادوش رو به مامانش بده ...
5 تير 1392

98- تصمیمات کبری برای نی نی

مادر تصمیم گرفته بود نی نی رو بغلی نکنه و به محض شیر خوردن و بادگلو کردن فوری بذارش توی تختش تا خودش بخوابه , دریغ از اینکه از همون بدو تولد این آسمونی کوچک ما به دنبال آغوشی میگرده برای آرامش یافتن و بغلی زاده شد اصلا!!! و اینگونه است که این نی نی ما نقطه به نقطه میگوید من یک شخصیت جدید و مجزام , با من اینگونه که دلخواهم است رفتار کن ...
5 تير 1392

97- دزد و پلیس

چند وقت پیش آقای پلیس میخواست مامان رو به خاطر اینکه چراغ قرمز رو رد کرده جریمه کنه. بعد از اینکه با آقای پلیس خداحافظی کردیم, صدرا پرسید چی شده بود مامان. مامان توضیح داد, و گفت آقای پلیس فکر کرده بود مامان کمربندش رو نبسته خواست جریمه کنه. پسر میگه: میخواستی بهش بگی خرچنگ, چنگال.. و مامان توضیح بیشتر و بیفایده که کار آقای پلیس اصلا بد نبوده  از اون به بعد هر وقت صدرا میخواد این قضیه رو برای کسی تعریف کنه به جای پلیس میگه دزد! دو سه روز قبل هم مامان دید صدرا سوار ماشین خودش شد و سریع کمربندش رو بست, مادر پرسید چرا کمربندت رو میبندی؟؟  گفت خوب آقا دزده منو جریمه میکنه  ======= = ============ به هفت تیر میگ...
5 خرداد 1392

95- آخرین جمعه سه نفری

امروز 20-2-1392  آخرین جمعه سه نفری خانواده ماست و تا یکشنبه به امید خدا خانوادمون 4 نفری میشه. مادر و پدر سرشااارن از شوق و اضطراب, شوق به خاطر ورود جوجه کوچک خونه, که قطعا حال و هوای تازه ای بهمون خواهد داد و اضطراب به خاطر صدرای عزیزمون و بحرانی که پیش رو خواهد داشت و چگونگی گذران از این بحران. صدرا مامان و بابا همیشه عاشقتن سپهرم به خونمون خوش آمدی. دوستت داریم. برامون دعا کنین.. امیدمون به لطف خداست .    ...
29 ارديبهشت 1392

96 - سپهر؛ یه تیکه از آسمون

سپهر مااا ؛ ساعت 9:15 دقیقه صبح یکشنبه 92/2/22 توسط خانم دکتر مغازه در بیمارستان دکتر چمران تهران, با وزن 3120 قد 50, متولد شد. برخلاف صدرا, تولدش خیلی راحت بود. بعد به هوش آمدن مادر تو همون ریکاوری پسرک رو تو بغل مادر تا شیر بخوره. قسمت عمده نگرانیهای بابا و مامان در مورد برخورد صدرا, با استقبال خیلی خیلی خوب صدرا به حداقل رسید. و تا امروز با طلب اینکه میخوام بغلش کنم , دادشمه , این ( یه تیکه از اسباب بازیهاش) مال سپهر, این حس رو کمتر میکنه. اما تولد سپهر هر چقدر به نسبت صدرایی راحت بود از صبح امروز 92/2/26 به خاطر مساله زردی و آخر شب هم زرد بودن بند ناف و ترس از عفونت با مراحل بعدی صدرایی برابری میکرد. ...
29 ارديبهشت 1392

94- حاضر جوابی شیرین

رفته بودیم مهمونی , عمه جان موقع خدافظی به صدرا میگه تو به من یه بوس ندادی, من میخوام برم پیش دایی مجید, بوست رو براش ببرم, صدرا هم در حالیکه جلوی دهنش رو میگرفت , گفت من سیر خوردم دهنم بوی سیر میده. بهش گفتن کی سیر خوردی؟؟ گفت کوچولو بودم سیر خوردم الان دهنم بو میده نمیتونم بوست کنم.   مادر داشت صدرا رو میبرد که برای چند ساعت خونه ی مامان نسرینش بمونه, توی راه داشت تذکرات لازمه رو میداد و یا آوری کرد که وسایل دکوری که مامان نسرین جلوی تلویزیون گذاشته اسباب بازی نیستن و نباید به اونا دست بزنه. آخر شب مامان نسرین تعریف کردن که چندین و چند بار رفته که به اونا دست بزنه ولی خودش یادآوری کرده که اینا مال بازی نیست و مامانم گفته د...
14 ارديبهشت 1392

93- مهد کودک جدید ( خانه کودک آفرینش)

امروز اولین روز از کلاسهای مهارت و خلاقیت در خانه کودک آفرینش www.aafarinesh.com  بود. از سال گذشته صدرا تو کارگاههای مادر و کودک هنرکده بادبادک شرکت کرده بود , منتها همه با حضور مادر و با حضور دوستی عزیزی به نام " نامی". امروز اولین سوالش از مادر این بود که آیا نامی هم می آد؟؟ چرا نامی نمی آد پس .  و خلاصه کلی سراغ حضور نامی جون رو گرفت. بعد از ثبت نام رفتیم طبقه بالا که به قول خودمون پلی هاوس اونجاست و کلاسهای مهد کودک طبقه پایین و صدرا قراره که بعد از گذران کلاسهای مهد و آشنا شدن با محیط بره تو مهد. اولش که پشت مامان قایم میشد و خجالت میکشید , اما کم کم با دیدن کلی عروسک پشمالو که صدرا خیلی بهشون علاقه داره و باقی اسب...
8 ارديبهشت 1392

نی نی #2

                                 دیگه کم کمک اومدن آقای نی نی داره جدی میشه  تا اینجا رو بیشترش سرگرم صدرا خانمون بودیم و خیلی دلمشغول چقدر مونده ها نمی شدیم. اما بعد از نوروز با رسیدن چند دست لباس متبرک از کربلا توسط باباجون و مامان نسرین , و امروز امدن کریر و تخت نوزاد و لباسای دیگه نوزادی توسط بابامحمد و مامان مریم و یکی دو تا اسباب بازی خوشگل که دایی مجید و جینای نازنین زحمتش رو کشیده و فرستاده بودن, رسمیت گرفت . آقای سپهر خان خیلی مشتاق ورودت هستیم.  صدرا هم تند تند سراغت رو میگیره و امروز داشت با توپی که دایی مجید برات فرستا...
29 فروردين 1392

92-

پسرم  انقدر دوست دارم که تمام لحظاتت , تمام حرفها, بازی کردنها و خنده ها و حتییی گریه هات رو ثبت کنم که  مدتیه هیچی برات نذاشتممم ... دوستت داریم 
26 فروردين 1392