صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

داداش کوچولوها

80- کلاس جدید در بادبادک

کلاس جدید ما در موسسه بادبادک به نام ساخت و سازه که ظاهرا قراره که تو هر جلسه با وسایل متنوع کارهای مختلف انجام بدیم , که این فعالیت ها خیلی مورد علاقه پسر کوچولوی ماست. دیروز سه شنبه اولین جلسه بود , صدرا خیلی ذوق دیدن خاله شیرین رو داشت و بالاخره داخل کلاس رفتیم و کلاس با بازی عمو زنجیر باف و ما گلیم ما سنبلیم شروع شد, که چون جو کلاس جدید بود پسر ما زیاد تمایلی به بازی کردن نشون نداد ؛ اما بعدش خاله شیرین به همه بچه ها یه مقوای بزرگ داد , بچه ها روی مقوا دراز کشیدن و مامانا دورشون رو کشیدن و با تکه پارچه و چیزهای مختلف تبدیل شد به یه عروسک قد خود بچه ها که گل دسته ها کل یک ساعت رو تمام و کمال مشغول عروسک هاشون بودند و کلی ذوق داشتن برای ...
8 اسفند 1391

81- جواب دندانشکن

بهار خانوم دختر خاله ی باباست که تقریبا هم سن و سال آقا صدراست و به اتفاق مادر و خواهرش یکی دو روزی آمدن تهران. بعد از ساعتی که از آمدنشون گذشت از دایی حسین می خوان که ببردشون بیرون . توی محوطه مشغول بازی هستن که صدرا خانوم ازدانیان ( یزدانیان) و دخترشون الهی ( الهه ) رو می بینن, صدرا سلام میکنه و صدرا بهار رو معرفی میکنه , خانوم ازدانیان می پرسن که اگه این خانوم بهاره پس چرا هوا اینقدر سرده   و  صدرا: چون بهار الان سرماخورده .....
8 اسفند 1391

78- بعد از خیلی وقت

پسرک دو سال و ده ماهه ی ما کلی شیرین زبون تر شده و کارها و حرفاش متفاوت تر از گذشته که هم دل مامان و بابا مثل همه ی مامان باباهای دیگه قنج میره و هم خندهشون میگیره  مثلاً بعضی وقتا که مادر به پسر غذا میده و قاشق رو میبره به سمت دهان پسرش و میگه بیا؛ پسرش تو جواب بهش میگه بیا چیه قشنگ بگو بفرمایید. خلاصه که صاحب نظره تو بیشتر موارد .. راستی پسر قصه ی ما عاشق اینه که موقع پیاده روی دست تو دست مامان و بابا راه بره. تو راه برگشتی که از سفر به جزیره زیبای کیش داشتیم تو فرودگاه با همه سلام و احوالپرسی میکرد, بی اونکه بپرسن اسمش رو میگفت و باهاشون حرف میزد.  توی جزیره هم از همه ی چی به خصوص از پارک دلفینهاش خیلی خوشش اومده ب...
8 اسفند 1391

77 - قند و شکر میچکد از کنج دهانش 4

آخر شب موقع خداحافظی مامان نسرین میگه خوش آمدی , صدرا: باشه!!!    پدر تو ماشین میگه استدعا دارم  صدرا میگه کوووو    بازم تو ماشین داریم میریم , صدرا داره به پدرش مسیر رو میگه و آدرس میده, پدر میگه بریم جردن و  صدرا: جلوی در نهههههه  ...
8 اسفند 1391

76

علت تاخیر تو آپدیت کردن, خود پسرکه که به محض دیدن مادر پشت کامپیوتر می آد انقدر غر میزنه تا موفق میشه , شبها هم مادر از خستگی حس نداره ... شیرین زبونی های جوجه همچنان ادامه داره و بعضی وقتا چنانه که بلعیدنی میشه, از ان جمله هست: هیشکی بیاد منو بوس کنه... من از درخت پرتقال کندوندم ... یه چیزی رو نپیدا کردم!!   در حال قصابی:   رنگ آمیزی روی پوست میوه و مهر زدن روی کاغذ   بازی جدید ما با این کارتها که یک طرفش عکس مشابه و طرف دیگرش دو تا دو نت تصاویر مشابه دارن و ما به دو سه مدل بازی با این ها میکنیم , یکی اش همین که تو عکس میبینین, دومیش سودکوی تصویری و سومی بازی ادارکات فراحسی هست که تو کلاس نابغه های آسما...
8 اسفند 1391

75 - قند و شكر ميچكد از كنج دهانش ٣

مامان نسرينش داره نماز ميخونه، صدرا ميره چادرش رو از سرش در مي آره، مامان نسرين با خنده ميگه چه كار كردي نمازم رو شكستي، و پسرك به دنبال تكه هاي خرد شده نماز شكسته مي گرده و ميگه كوووو تو خيابون ماشين عروس در حال رد شدنه و عروس خانوم زير شنل، پسرك با هيجان، عروسه قايم شدههههه صدرا تو ماشين بابا جونشه و از شيشه عقب با مامان وبابا باي باي ميكنه و براشون بوس ميفرسته، يه آقاي موتور سوار تصور ميكنه صدرا با ايشونه و شروع ميكنه جوابش رو دادن كه صدرا اخم ميكنه خودش رو ميكشه كنارتر و ادامه باي باي و بوووس آخر شب اومده بخوابه مامان ميگه، پسرم شلوارت چرا خيسه؟! ميگه خيسه ديگه، تو آشپزخونه تو آبا خوردم زمين و بابايي خنديد از اين جواب دندانشكن ...
8 اسفند 1391

خوبه بدونیم ...

  امروز مشغول مطالعه کلید های رفتار با کودک سه ساله ( دکتر سوزان ای. گاتلیب) بودم که در بخش  رشد عاطفی مطلبی بود که به نظرم جالب آمد:   کودک سه ساله در این دوره قوانین و نقشها و مسئولیت های مرتبط با جنسیت خود را فرا میگیرد. میل به داشتن روابط نزدیک تر با جنس مخالف با آنها ایجاد می شود و در این زمان است که پسر ها اظهار میکنند می خواهند با مادر خود ازدواج کنن و پدرها ناز و کرشمه می نمایند. در این سن نوعی احساس رقابت با والد همجنس و مقابله ای با روابط والدین با یکدیگر وجود خواهد داشت و در نهایت کودکان به بیهودگی آرزویشان پی خواهند برد. بعد از گذر از این مرحله کودکان پیوند مستحکمی با والد همجنس خود می یابند. ...
7 بهمن 1391

نی نی #2

سلام نی نی مون  چهار شنبه مامان به خاطر مهمون داشتن کمی کار داشت و لک بینی که از قبل پیدا کرده بود بیشتر شد , حدود ساعت 12 بود که از بابایی خواهش کرد بریم بیمارستان , اول صدرا جون رو گذاشتیم پیش مامان نسرین و بعد مامان به پیشنهاد پرستار تریاژ رفت اتاق زایمان و فرستادنش سونوگرافی. سونو گرافی بیمارستان تعطیل شده بود , تا شنبه ! آدرسی هم که خود اتاق زایمان دادن که درصورت نبودن سونوگرافی بیمارستان بریم تعطیل بود , رفتیم مرکز سونوگرافی دکتر هاشمی که قبلا موقع صدرا میرفتم خیلی منتظر شدیم تا نوبتمون شد و بابا از این طولانی شدن نگران شده بود و تماس گرفت ببینه حال ما خوبه, که مامان گفت تو نوبت هستیم. نزدیک 4 بود نوبت به مامان رسید و رفت ...
20 آبان 1391

74- دوباره باغ وحش

امروز سه تایی نه ببخشید چهارتایی رفتیم باغ وحش و صدرا بسییار بیشتر از دفعات پیش از دیدن حیوونای مختلف لذت برد ببینین:    و لذت بستنی تو هوای پاییزی  جناب شیر که صدرا از دیدنش سیر نمیشد این همه دقت برای دیدن الاغ عزیز  و منتظر شنیدن صدای نعره های آقا گوزنه که به خاطر همراهی بابا صدرا کلی خندید. روز بسیار خوبی بود. یادش بخیر  ...
11 آبان 1391

نی نی تازه

دوباره تو وجود مامان یه نی نی کوشولو در حال رشد کردنه تا بیاد و رنگ تازه ای بزنه به زندگیمون و خانواده ی سه نفریمون چهار تایی بشه   از اومدنت خیلی خوشحالیم کوچولوی دوست داشتنی صدرا از حالا گاهی راجع بهت میپرسه , مامان نی نی داری؟؟ مامان : بعله  صدرا: کجاست مامان: تو دلم , خیلی کوچولوه مثل شما که خیلی کوچولو بودی تو دل مامان بعد بزرگ شدی و خانم دکتر آوردت بیرون همه ی سعی ام رو میکنم تا تو هم خووب و تپل مپل شی , تو هم قول بده که اونجا خوب بخوری و بخوابی که سرحال بیای  ما سه تایی منتظرتیم
27 مهر 1391