صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

داداش کوچولوها

110 - آقای جاالب

سلاااام بعد از مدتها سلام  حدودا بیست روز مانده به پایان 4 سالگی صدرای عزیزتر از جانمان, و ما حالا در خانه پسرکی داریم که با اما و اگرهایش سعی در بحث کردن و قانع کردن ما برای انجام کار دلخواهش دارد. احساساتش رو میشناسد و میداند که می ترسد, میداند خجالت میکشد. و پسرکی که کمابیش مترصد انجام کارهای جالب است (از اون کارهایی که با دیدنش چشمات از جاشون آمده بیرون و سعی در کنترل خودت در عصبانیت و خنده داری و ...) , در یک چشم به هم زدن کل دستمالهای داخل جعبه را خالی میکند, موهای عروسک رو قیچی میکند, تمام محتویات کرم رو روی موهایش خالی کرده و با برس افتاده به جان موهای کرمی, و بعد که برای تمیز شدن کرمها از روی موهای میگذاریش داخل حمام بعد ...
20 بهمن 1392

109- صدرا ،‌ آٔفرینش

گردهمایی: داستانی در مذمت مسخره کردن دیگران. امروز در ادامه آشنایی با حیوانات اهلی و وحشی بچه ها با انجام بازی پانتومیم،‌ حیوان انتخابی خود را نمایش میدادند. هر کودکی در حین بازی به نکاتی از قبیل صدا،‌نوع غذا، محل زندگی و شکل ظاهر اشاره کرده و بقیه سعی در حدس زدن نام آن حیوان داشتند. بخش پایانی : نمایش فیلم زندگی حیوانات.   راستی امروز صدرا بدون آموزش مستقیم اولین کلمه رو خودش نوشت cow:  ...
20 بهمن 1392

108- سپهر ، حمام

پدر و پسر اولی تصمیم می گیرن برن حموم. پسر اولی با چند تا از حیووناش زودتر میره و مشغول آب بازی میشه ، پسر کوچیکه ی شش ماه و نیمه خودش رو با روروئک به پشت در حمام میرسونه و گریه هااا. مادر در رو باز میکنه داداش کوچیکه داداش بزرگه رو میبینه و با سر و صدا میخواد که بره تو،‌ وقتی در بسته میشه بغض و باز گریه و بی قراری دوباره برای رفتن به حمام. الان پدر با دو پسر دارن شستشو میکنن. ...
10 آذر 1392

107 - صدرا، آفرینش

یک شنبه ها و سه شنبه های آفرینشی ما با رضایت ما و پسرک ادامه دارد. هر چند در پس خونه نشینی بر اثر سرما خوردگی گاهی میگوید، دیگه آٰفرینش نمیرم مریضم دیگه. اما شکایت از اینکه مامان چه زود آمدی دنبالم حاکی از داستان دیگری است. مهر و آبان به آشنایی شان با هوا در غالب فوت کردن توپ ، و اشیای دیگه.  نقاشی با باد سشوار،‌درست کردن حبابهای رنگی ،‌ساخت بادبادک و بالن و به پرواز در آوردن اونها گذشت  و از اواخر آبانماه داستان آشنایی با حیووانات مبحث مورد علاقه ی صدرا جریان پیدا کرده: یکشنبه 26 آبان (‌بر گرفته از سایت خانه کودک آٰفرینش   http://aafarinesh.com/ )  امروز با اجرای نمایشی از کتاب می خواهیم یک...
29 آبان 1392

١٠٦- سپهر، شش ماهگي

نيمي از يك سال است كه ما بار ديگر چهار نفره بودن را تجربه ميكنیم و اين بار در نقش پدر و مادر دو پسر. نيمي از يك سال است كه صدراي دردانه مان نقش برادر بزرگ را بسيار بهتر از آنچه تصورش را داشتيم ايفا ميكند. و اين جمع برايمان بسيار لذيذ است و هر روز رخي تازه برايمان رقم ميزند. سپهر شش ماهه مان اكنون با رورئك خانه را ميگردد و گاه با پرده و گاه با برگ گلدان ها سرگرم است و گاهي تلاشي خستگي ناپذير براي دست يافتن به شيئ روي ميز. همزماني شش ماهگي اش با مُحرم و يادآوري طفل تشنه ي ما را در اولين جمعه محرم به مصلا كشاند و اونجا بود كه با ديدن دختركي كه گردن نمي گرفت براي هزارمين بار شكر داده ي سالم خداكرديم و براي طفلك بيمار و باقي بيماران دعا كرديم. به...
27 آبان 1392

105 - عیالواری یعنی ...

دیشب بعله برون پسر خاله ی مامان بود قرار بود همه ی فامیل از خونه ی داماد حرکت کنند ولی چون منزل عروس خانوم نزدیک ما بود خواهش کردیم به محض حرکت به ما اطلاع بدن که ما هم راه بیافتیم. ساعت 7:30 اعلام خبر حرکت بود و ما هم سوار ماشین شدیم همه شیک و تمیز و نو نوار پدر شروع کرد با تلفنش صحبت کردن که صدرا که از سر شب از دلدردش شکایت داشت، آنچه میل کرده بود را توی ماشین فوران کرد. مادر از پدر خواهش کرد بایستن ولی دیگه انچه نباید میشد اتفاق افتاده بود. به سمت خونه برگشتیم پدر شروع به تمیز کردن داخل ماشین کرد و مادر به تمیز کاری پسر مشغول شد.. کار صدرا تمام شد لباسهاش رو پوشید  مادر سپهر رو بغل گرفت که برن اما بویی به مشامش خورد... ب...
27 آبان 1392

104 - از همه جا یه ذره

سپهر خان اول بگم که بعدا نگی  اصلا و ابدا نمیذاری مادر حتی یک لحظه بشینه چه برسه به اینکه بخواد لب تاب روشن کنه و براتون بنویسه الان هم خداخواهی خوابیدی و مادرت به جای انجام هزار تا کار عقب مونده ترجیح داده یه کم واستون بنویسه. موقع واکسن پایان 4 ماهگی و به پیشنهاد خانه بهداشت چون وزنت - ماشالله- دو برابر زمان تولدت شده بود غذای کمکی رو شروع کردیم اماااا حسابی پسر بیخوابی شدی  پریروز جمعه 18 مهر تو کل روز فقط دو ساعت خوابیدی و ساعت 1:30 شب وقتی از زور خواب پلکات قرمز و متورم شده بود جیغ و گریه راه انداخته بودی برای نخوابیدن. و صدرای عزیزم  بعد از کلی کمکی که تو اسباب کشیمون کرد، با دیدن ریخته پاشی های اسباب کشی ا...
21 مهر 1392

103 -

صدرا این روزها مستقل بودن بیشتر رو تمرین میکنه ،‌خیلی از کارها رو میخواد خودش انجام بده و یا میگه که خودم بلدم انجامش بدم. دو جلسه هست که خودش میمونه توی مهد و مامانش برمیگرده خونه و موقع پایان کلاس میره دنبالش پسرشیرین زبونمون سعی داره خیلی از جمله ها رو آهنگین و قافیه دار بیان کنه: آب میخوام ، لونه ی آفتاب میخوام شب هر وقت که بخوابه صبح ساعت 8 بیداره و اونوقت اگه مامان و بابا خواب باشن می آد تو اتاق و براشون قوقولی قوقو میکنه تا بیدار شن.
21 مهر 1392

102- سپهر سه ماهه

امروز 101 روز زندگی پسر کوچیکه است که به قول خودش جای خودش رو حسااابی باز کزده بدون اینکه جای کسی رو بگیره. یکی دو روز قبل از ورود به ماه سوم تمرین برای غلطیدن رو شروع کرده و تا الان میغلطه و شیوه بیرون کشیدن دستش رو از زیر بدنش آموخته و یکی دو روزیست که مشغول تمرین برای سینه خیز رفتنه که بسیاااار مشکله و بعد از دقایقی تمرین اونقدر خسته میشه که از حال میره. کی از خصایص بارز سپهر که از همون ساعاتی بعد از تولد داشت عطسه های بلند و پشت سر همه. قان و قون کردن شیرینی داره ، توجهش به کامپیوتر و موبایل و تلویزیون خیلی زیاده و صد البته وقتی صدرا هست شش دانگ حواسش فقط بهشه. ی ...
16 شهريور 1392

101 - سناریوی یک تراژدی از صدرا

یک بعد از ظهر گرم تابستانی خانواده 4 نفری کنار هم بحث پدر و پسر سر این رخ میدهد که پسر برای پیدا کردن پسری حرف شنو به خیابون بره تا پسر بابا بشه ، پسر ( مثلا) با یه پسر حرف شنو پیداش میشه و  گفتگوی پدر با پسر خیالی: اسم شما چیه؟ صدرا فامیلیت چیه؟ امیری من دنبال یه پسر هستم که مهربون باشه و حرف مادر پدرش رو بشنوه  من به حرفتون گوش میدم پس شما پسر من باش. صدرا اولش میگه من بودم دیگه، پدر جواب میده که معلومه تو پسر گل و مهربون و حرف شنوی مایی. صدرا میگه نه این ( عروسک) پسر شما منم میرم برای خودم یه مامان بابا پیدا میکنم. بابا میگه : نههههه ما دوست داریم ما تورو میخوایم صدرا : نه میرم برای خودم پیدا میکنم ...
7 مرداد 1392