105 - عیالواری یعنی ...
دیشب بعله برون پسر خاله ی مامان بود
قرار بود همه ی فامیل از خونه ی داماد حرکت کنند ولی چون منزل عروس خانوم نزدیک ما بود خواهش کردیم به محض حرکت به ما اطلاع بدن که ما هم راه بیافتیم.
ساعت 7:30 اعلام خبر حرکت بود و ما هم سوار ماشین شدیم همه شیک و تمیز و نو نوار
پدر شروع کرد با تلفنش صحبت کردن که صدرا که از سر شب از دلدردش شکایت داشت، آنچه میل کرده بود را توی ماشین فوران کرد.
مادر از پدر خواهش کرد بایستن ولی دیگه انچه نباید میشد اتفاق افتاده بود.
به سمت خونه برگشتیم
پدر شروع به تمیز کردن داخل ماشین کرد و مادر به تمیز کاری پسر مشغول شد..
کار صدرا تمام شد لباسهاش رو پوشید
مادر سپهر رو بغل گرفت که برن اما بویی به مشامش خورد...
بعله آقا سپهر تعویض لازم بود، مادر دوباره مانتو و روسری رو کند و تمیز کاری پسر شماره 2 رو شروع کرد.
و بالاخره با یک ساعت تاخیر صدرا با لباسهایی دیگر، مادر با جوراب خیس و پدر با پاچه شلواری که به خاطر گلی شدن شسته بودش، روانه منزل عروس شدند