صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

داداش کوچولوها

73 - راهکار منحصر به فرد

دیشب تو ترافیک داشتیم برمیگشتیم خونه صدرا یدفه گفت این ماشین ما دیگه جون نداره , بریم یه بانک بزنییییم ماشین بخریم مامان و بابا اندر تعجب اینکه این پسرک کجا همچین چیزی رو شنیده     آخر شب داریم از خونه ی باباجون برمیگردیم خداحافظی و دست و بوس بعد میگه مرسی که اومدم  یکی از همسایه های مامان نسرین آش آورده و مشغول تعارفات می آد میگه خانم بفرمایید اونجا تاااریکه ( چراغ راهرو تایمریه ) بعد که خانومه گفت نمی آد گفت پس به سلامت خداافظ و در رو بست  رفتیم مطب دایی جون رفته پشت میز منشی نشسته و هر مریضی می آد داخل میگه سلام بفرمایید ( منشی کوچک) , بعد با مامان نسرین رفتیم پیش دایی که پزشک هستن میگه دایی مام...
26 مهر 1391

72- ما و هفته کودک

رفتیم نمایشگاه مادر و کودک در محل نمایشگاه بین المللی   رفتیم نمایشگاه غنچه های شهر در برج میلاد  رفتیم جشن تولد سه قلوها واقع در فرهنگسرای ابن سینا  ...
24 مهر 1391

هفته کودک در تهران

اپرای مانا و مانی  اپرای «مانا و مانی» در سال 1356 توسط حسین دهلوی تصنیف شده و برای اولین بار در ایران توسط گروه موسیقی «پارس» به اجرا گذاشته می‌شود . او افزود: بخش نمایشي اين اپرا تركيبي از خواننده و بازیگر است و ارکستر بادی به همراه گروه سازهای ضربی و پیانو بخش موسیقی را به اجرا در خواهند ‌آورد . اين آهنگساز اضافه كرد: گروه کر مرکب از کر بزرگسال، نوجوان و کودکان است که هر گروه نقش ویژه خود را در این داستان ایفا می کند . همچنين، اجرا کنندگان بخش بازی و حرکت نیز با الهام از داستان و فضای آن در بین نمایش و غالب حیوانات جنگل به بازی می‌پردازند . ناصر نظر پيرامون ساختار ...
14 مهر 1391

71 - رنگ بازی

تشکر فرااااوون از http://dorduneh.blogfa.com/  به خاطر این ایده که دیروز که دلمون رنگ بازی میخواست به سرمون زد ما هم گلدون پدر جان رو رنگ کنیم   ...
9 مهر 1391

70 - سوالای فیسلوفانه

سه شبه که صدرا جون دیگه توی اتاق خودش, توی تختش, پیش دوستاش( عروسکای پشمالوش) میخوابه. ولی هنوز دوست داره موقع خواب دست مامان رو بگیره و نیشگونای کوچول کوچول بگیره , یا بعضی وقتا سر روی یک دست مامان و دست دیگه رو تو دست بگیره, بعضی وقتا هم میخواد همون دستی که سرش روشه رو تو دستش بگیره که یه ذره سخته.  امشب از اون شبا بود, و وقتی مامان بهش گفت نمیشه , خودش گفت دو تا دست که بیشتر نداری مامان گفت کاشکی من چهار تا دست داشتم, از خدا میخوام که دو تا دست دیگه بهم بده , صدرا خیلی ذوق زده گفت دوست دارم, مامان میگه پس خودت با خدا صحبت کن و بهش بگو که دو تا دست دیگه به مامانی بده.  بعد چند ثانیه, میپرسه : خدا تو کوچه است؟؟ خدا کجاست ...
3 مهر 1391

69- یه راهکار دفاعی

آخر شب  جمعه از خونه ی بابا جون اینا آمدیم بیرون تا بریم خونه ی خودمون, در آسانسور که باز شد یه خانوم و آقا داخل بودن, ما هم سلام کردیم و وارد شدیم که صدرا به محض ورود دو تا دستاش رو گذاشت روی لپاش بعد که از آسانسور در آمدیم میگه دستم رو گذاشتم اینجام مامانی میپرسه چرا؟؟ پسر دوباره میگه دستام رو اینجور گذاشتم رو لپم  مامان میگه دیدم پسرم ولی آخه چرا؟؟ پسری میگه گذاشتم دیگه که این خانوم منو اینجوری نکنه ( اشاره به حرکت لپ کشانی)
1 مهر 1391

68 - امروز

امروز اولین روز بعد از رفتن دایی و خانمش از ایران و گذراندن چندین روز شلوغ و پر رفت و آمد بود. صدرای ما یه کم حوصله اش سر رفته که مامان تصمیم گرفت که کار کلاسی کارگاه رو که از دست داده بودن تو خونه انجام بدن مواد لازم : یک عدد بچه از نوع خوردنیش, کمی آرد , آب و رنگ  مزه آرد خام را میچشد   و آب مبریزد که نامش میشود خمیر    و با دست ورزش میدهد, انقدر لذت بخش که میگه کمکم نکنیااا  و بالاخره با افزودن آرد بیشتر   و رنگ و مهم نیست چند رنگ چرا که همه درهم میشوند و میشوند وسیله ای برای ساخت ماهی و .... برای پسرک قصه مااا ...
30 شهريور 1391

67- قند و شکر میچکد از کنج دهانش 2

مامانی دلدرد شده و مامان مریم براش چایی نبات می آره, توی چایی تکه ای از شاخه نباته صدرا می آد و میگه منم نبات می خوام , مامانی در حال جدا کردن تکه ای از نباته که پسرش میگه نه با تسبیحش بده!!!   از پله های مترو میرن پایین و باد تندی جریان داره , میگه بادم می آد   با یکی از دوستان مامان نسرین رفته پیاده روی, اسم دختر این خانمه الهه است, شب تو ماشین یکی یکی میپرسه: ماشین تو چیه ؛ ماشین بابایی چیه؛ ماشین الهی چیه؟؟      ...
20 شهريور 1391

66- یه حس فراموش نشدنی برای پدر

ساعت 9:30 شبه و صدرا با مامانی به اتاق میرن که بخوابه خونه ی مامان مریم به خاطر حضور دایی و خانمش شلوغ و پر رفت و آمده به همین دلیل پسر کوچولو بیشتر از هرشب دلش میخواد که نخوابه , خلاصه پس از سر و کله زدن با مادر حضور پدر رو طلب میکنه  پدر به کمکشون می آد و پس از گفتگو با صدرا جونی , ایشون حاضر به خوابیدن در آغوش مادر ولی در حضور پدر میشه. پدر چند دقیقه ای کنارشون میمونه و بعد به صدرا که دیگر تو خلسه ی خوابه شب بخیری میگه و بوسه ای و در نهایت جمله ی همیشه زیبای دوستت دارم. پدر در حال بیرون رفتن از اتاق که پسر میگه : منم دوستت دارم بابا و پدر مست از این جمله که از دهان دردونه درآمده, با قلبی آکنده از شوق شنیدن این جمله از اتاق بی...
20 شهريور 1391

از گفته های ماریا مونتسوری

قوانینی که به جای آگاه کردن کودک او را کنترل نماید خلاقیت را می کشد.  خلاقیت واقعی بدون قدری شور و هیجان غیر ممکن است.  تشویق استقلال فردی کودک ازطریق روش" بپرس, بگو, انجام بده "  هرگز درباره هوش، استعداد و توانایی های کودک در حضور او قضاوت نکنید.  در برخورد با کودکانتان تا حد امکان به جای تنبیه رفتار بد، برای رفتار خوب پاداش در نظر بگیرید.  رفتار و نه گفتار بزرگترین آموزنده یک کودک محسوب می شود.  بکوشید فشار و اجبار در کسب موفقیت ها را از کارها بردارید و صرفا به بچه های خود بیاموزید تا توانایی و استعدادهای خود را به محک آزمایش بگذارند و از شکست به هیچ وجه نهراسند.  سعی کنید از بیان جملاتی که...
11 شهريور 1391