66- یه حس فراموش نشدنی برای پدر
ساعت 9:30 شبه و صدرا با مامانی به اتاق میرن که بخوابه خونه ی مامان مریم به خاطر حضور دایی و خانمش شلوغ و پر رفت و آمده به همین دلیل پسر کوچولو بیشتر از هرشب دلش میخواد که نخوابه , خلاصه پس از سر و کله زدن با مادر حضور پدر رو طلب میکنه
پدر به کمکشون می آد و پس از گفتگو با صدرا جونی , ایشون حاضر به خوابیدن در آغوش مادر ولی در حضور پدر میشه.
پدر چند دقیقه ای کنارشون میمونه و بعد به صدرا که دیگر تو خلسه ی خوابه شب بخیری میگه و بوسه ای و در نهایت جمله ی همیشه زیبای دوستت دارم.
پدر در حال بیرون رفتن از اتاق که پسر میگه : منم دوستت دارم بابا
و پدر مست از این جمله که از دهان دردونه درآمده, با قلبی آکنده از شوق شنیدن این جمله از اتاق بیرون میره.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی