صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره

داداش کوچولوها

46- بعد از وقفه

صدرا خان جان من در روزهای آخر فروردین به سفر زیارتی مشهد رفت و به قولی مشدی شد و دو روزی با دو سه تا نی نی ناز دیگه همبازی شد و کلی کیف کرد. توی حرم مامان بهش گفت به امام رضا سلام کن و صدرا میگفت کووو؟؟ دنبال یه نفری میگشت که بهش سلام بده. خیلی شیرین زیونی میکنه و کارهاش بانمکه , بعضی وقتا قربون صدقه عروسکاش میره و بعضی وقتا به مامان باباش میگه اگه پسر خوب باشی برات یه جیز خوب میخرم خدارو شکر از پروژه پوشک گیرون هم به سلامت بیرون آمد و جایزه اش یه angry bird بود. اینم چند عکس بهاریه از صدرای نازنین: و این هم بره ناقلا ( قیچی کاری ها اثر مامان صدرا و چسب کاریها اثر صدرا خان جان است) ...
11 ارديبهشت 1391

45 - شوخی با پدر بزرگ ها

- صبح شده , موقع صبحانه بابابزرگش بهش میگه آقا صدرا شیر بخورهههه, و ایشون میگن آقا محمد شیر بخوره! - بهش میگیم صدرا پشمک خوردی , اولش میگه باباجون پشمک بخوره بعد هم اشاره به ریش و سبیل سفید بابا جون میگه , باباجون پشمک داره!!
24 فروردين 1391

43-یه کارگاه خانگی صدرا

صدرا و مامان هر از گاهی چنین کارگاههایی تو خونه دارن : اول پای آقا صدرا رو گذاشتیم روی کاغذ و دو تا ازش کشیدیم ( تصویرش رو خودشون حذف کردن از تو گوشی مامان) بعد دست رو میگذاریم دورش رو میکشیم و چند تاازش میبریم ( صدرایی هنوز استفاده از قیچی براش سخته, به همین خاطر مامان کار چیدن رو انجام میده و صدرا چسب میزنه و میچسبونه9   پاهارو روی هم طوری میچسبونیم که تنه طاووس/بوقلمون رو تشکیل بده , بعد هم دست هایی که آماده کردیم رو دور تنه به شکل پرهای پرنده. از یه برنامه تلویزیونی یاد گرفتیم که به کودک بگید چسب رو در وسط بزنه تا هم کارش تمیزتر در بیاد هم اگر لازمه قسمتی زیر قرار بگیره امکانش هست. و ذر آخر هم چشم و منقار : برگ...
22 فروردين 1391

44- پسری عاشق هندوانه است

پریشب بابایی براش هندوانه خرید , بگذریم که تو ماشین همش میگفت بذاریم جلو پامون و نگاهش کنیم؛  تا رسیدیم خونه هم بابا براش شست و قارچ کرد و صدرا نمیدونست چطوری اون هندوانه رو بخوره. فردای اون روز بعد از این که یه دل سیر باز از هندوانه اش خورده بود؛ دست پنگوئنش رو گرفت برد جلوی یخچال و بهش میگه ببین بابایی هندوانه خریده × دست پنگوئن رو میذاره روش : دست بزن ببین چه سرده!!    ...
22 فروردين 1391

42- در 25 ماهگی

صدرا جدیدا یه چارپایه رو برمیداره و خونه رو دور میزنه تا چراغ ها رو خاموش و روشن کنه و مامان در این مقاله خوند که پسر 25 ماهه اش در حال جستن روابط علت و معلولیست.  اگر شیطونک 25 ماهه ای تو خونه دارید, بد نیست وقت بگذارید و این رو بخونید: http://www.parents.com/toddlers-preschoolers/development/growth/growing-smarter/ ...
22 فروردين 1391

41- کوتاه و مختصر از نوروز 91

نوروز و سال 1391 مبارک ؛ امیدواریم که آنچه خوب است و خیر است برای همه ما مقدر شود.   بعد از سال تحویل که صدرایی در خواب بود و گرفتن عیدی از بابایی که یکی از اسکناسها رو برداشت و باقی رو به مامانی بخشید. مسین و باباجون رو بدرقه سفر کربلا کرد و بعد هم عید دیدنی از مامان اشرف. ناهار میزبان پسر عموش بود و بعد هم کمی خواب به بدن زد.  تصمیم بر این بود که مامان و بابا استراحت کنند و بعد راهی شمال , رویان بشن, که صدرایی به خاطر خواب بد موقعی که به بدن زده بود کاملا بی خواب بود. مامان و بابا خواستن به خاموشی زدن و تبدیل خونه به محیط خواب پسر رو هم به خواب دعوت کنند ؛ که صدرا اولش سعی کرد با غلط زدن بخوابه , اما بعد از حدود یک ربع گفت ...
15 فروردين 1391

40-

پسری شلوارش رو از پاش در آورده ؛‌مامان ازش میپرسه واسه چی شلوارت رو در آوردی ؛‌میگه : میخوام شنا کنم و توی سبد رخت حمام شنا می کنه یه گوشه نشسته و تند تند با آب دهنش دست و پاش رو ماساژ میده ، مامانی میگه مگه شما گربه ای ؟؟ جواب میشنوه نه شما گریه ای من سگم . دوباره ادامه ماساژ همراه با آخیییش آخیییش. یه کم که میگذره میره سراغ گوشش و بعد که مامان دقیق میشه میبینه کشمش هست که فرو میشود در گوش پسر‍‍‍!!!!!!!  
24 اسفند 1390

39- اثر لئوناردو صدراچی + رتتوی

نقاشی المو ELMO  شخصیت مورد علاقه صدرا در دو سال و 7 روزگی : راستی ،‌پسرکمون علاقمند شده است به آشپزی: - مواد لازم پفیلا، شیر،‌شکلات با پوست میریزیم تو ظرف هم میزنیم. - ظرف و قاشق می آره و به مامان میگه : بیا یادت بدم تخم مرغ درست کنی. - وعده بعدی : مغز تخمه آفتابگردان و کشمش را با آب هم میزنیم تا حل بشه  و اینک صدرا در حال تهیه گوشت قلقلی با پرتغال  نوش جان ...
18 اسفند 1390

××× از وبلاگ آدم کوچولوها ×××

این مطلب برگرفته از وبلاگ آدم کوچولوها ،‌اشک به چشمای مامان صدرا نشوند و باعث شد دوباره با خودش بگه : صدرا جان یه کم یواش تر بزرگ شو دارم ازت جا میمونم : مادامي كه اين اطفال كنارت هستند تا ميتواني دوستشان بدار , خود را فراموش كن و به ايشان خدمت نما .  شفقت فراوان خود را از آنها دريغ مدار , مادام كه اين موهبت با توست قدرش را بدان و نگذار هيچ يك از رفتار كودكانه آنها بدون قدر داني بماند , اين شادماني كه اكنون در دسترس توست مدت زيادي نخواهد ماند.  اين دستان نرم كوچكي كه در دست تو آشيانه دارد در حالي كه در آفتاب قدم ميزني هميشه با تو نخواهد بود , همين گونه اين پاهاي كوچكي كه در كنارت مي دوند , و يا صداهاي مشتاقي كه ب...
18 اسفند 1390

38- یه پسر خوب اینطوریه

مامان نسرینش براش چایی ریخته چاییش رو سر کشیده و میگه دستت درد نکنه. آخر شبه ، پسر به علت سرماخوردگی درست شام نخورده و گرسنه است و از مامان سیب زمینی میخواد وفتی مامان بشقاب سیب زمینی رو میده بهش میگه دستت درد نکنه ؛‌مرسی   ...
17 اسفند 1390