صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره

داداش کوچولوها

25- در آستانه بیست و دومین ماه زندگی

مراحل جابجایی و اسباب کشی رو خیلی خوب و با صبوری گذروند و وارد خونه جدید شد. کلی شیرین زبونه و مثل طوطی کلمات و رفتار بزرگتر ها رو تقلید می کنه. جدیدا دوست داره همه ی کارها رو خودش انجام بده از کشیدن غذا توی بشقابش و خوردن تا ..... دوست داره با تلفن با همه حرف بزنه و با مامان بزرگا و بابا بزرگا که صحبت می کنه بهشون می گه بغلم و گوشی رو تو بغلش میگیره یا خوراکی و نقاشی هاش رو از توی گوشی بهشون نشون میده. بابا جون دو تا جوجه بلدرچین براش خریده , روز اول که اونا رو براش اورد کلی ازشون پذیرایی کرد و روی قفسشون کلی میوه و CD و اسباب بازی گذاشت. بامزه اینکه چون ته لیوان چایی ها همیشه خنکه و راحت میشه خورد صدرا عادت کرده بودن به خوردن ته ...
17 دی 1390

24- خوااب

ساعت از دوازده گذشته و صدرا و مامان برای چندمین بار میرن تو اتاق که بخوابن ولی صدرا دوباره پا می شه میره و بابا بهش پرتقال و موز میده .  وقتی برمیگرده مامان خودش رو به خواب میزنه و صدرا که تنهایی خوابیدن رو هنوز بلد نیست بی هییییچ صدایی کم کم از موزش می خوره و سرش رو روی پشت پهلو شانه مادر میگذاره غلط میزنه کمی به صورت مامان نگاه می کنه تا اثری از بیداری ببینه ولی باز بی صدا.  مامان دیگه نمی تونه جلوی خنده اش رو بگیره و صدرا که مامانش رو بیدار میبینه توی بغلش می خزه و می می و خوااب     ...
24 آبان 1390

23- پدرش

بابا شب تو راه برگشت به خونه تماس می گیره که چیزی می خواهیم؟؟ مامان جواب میده نه ! بابا می پرسه صدرا چیزی نمی خواد و مامان در جوابش می گه که دل صدرا جون گلابی می خواد. و بابا با مجموعه ای از میوه های مورد علاقه صدرا - موز , انار, گلابی و انگور -  به خانه می آید. شب وقتی بابا خیلی دیر به خانه برگشته صدرای بیست ماهه milk می طلبد و بابا خیلی زود با تلفن برایش شیر سفارش می دهد.  زنده باشی و سلامت باباااا  ...
24 آبان 1390

3 - واژه های مخصوص صدرا

صَصو : صدرا قاشق : دقاجی انگور: قوزی زرافه و گوزن : دپشی  سییق: سوئیچ  مسین: مامان نسرین خرشو: خرگوش داخا: وقتی چیز اذیتش میکنه , یا جاییش درد میکنه چند روز پیش یکی دو تا از بع بعی هاش رو کنار گرگش گذاشته بود , دیدم داره گریه میکنه . بهش می گم چی شده ؟؟ میگه بع بعی دیره ( گریه) . میگم چراا؟؟ میگه : گل ( گرگ) یعنی گرگه اومده بخوردش....  در تاریخ 22 آبانماه کلمه Goat رو با بز ترکیب کرده , که نتیجه آن گ و ز بود. ( قابل توجه فرهنگستان ادب)
24 آبان 1390

22- بازی های کودکانه وشیرینش

دیشب آمد و دست مامان رو گرفت میگه بیااا وارد اتاق که شدند میگه خوووابه ؛ مامان می پرسه کی خوابه و صدرا تو جواب به تخت و پتو اشاره میکنه و باز میگه خواابه. مامان پتو رو کنار میزنه و میبینه صدرا اسب و غاز رو روی یه بالش و بع بعی رو روی یه بالش دیگه خوابونده ...
14 آبان 1390

21- صدرای 20 ماهه

امروز صدرا بیستمین ماه زندگی خود را به پایان می رساند. او در این اواخر همپای مامان برای یافتن خانه ایی جهت نقل مکان تجارب جدیدی کسب می کند. خیلی شیرین و شیطان و در عین حال آرام است. خیلی نگران بزرگ شدنش است , وفتی مامان از خوردن چیزی برایش ممانعت می کند میگوید: بخورم گُنده شم!!  دوستت داریم و از داشتنت بسیییار خوشحالیم پسرکم ...
12 آبان 1390

20 - کوچک اما یه دنیا

بعضی وقتا حیرت می کنم , و شاید یادم میره که صدرایم بزرگتر شده , چند شب پیشتر به او گفتم مامانی و بابایی کجان؟ صدرا به لب تاپ اشاره کرد و گفت اوندا ( اونجا)  گفتم رفتن کجا؟؟ گفت دایی!!! و صدرا تنها از طریق وب کم دیده بود و که مامانی و بابایی پیش دایی هستند.
4 آبان 1390

18- کوتاه ولی ...

- امروز توی کلاس اردیبهشت مامان مهراد کشف کردن از آنجا که نقاشی های صدرا خان به شکل دایره در آمده ایشون از مرحله ماندالا عبور کرده اند.  - موقع جمع کردن سفره شام صدرا شیشه روغن زیتون رو دید و از بابا پرسید این چیه؟؟ شربته؟؟  بابا: نه این روغنه و یکی از وسایل سفره رو داد که صدرا ببره توی آشپزخونه برای مامان , وقتی برمی گرده از بابا سوال میکنه : این شربته؟؟ و بابا جواب می ده نه پسرم این روغنه . و این گفتمان بارها و بارها ادامه می یابد.  - صدرا داشت سی دی your baby can read  رو نگاه میکرد. بابا به مامان گفت توی خونه جدید حتما یه آکواریوم و یک خرگوش خواهیم داشت. مامان از پسر می پرسه می خوای بابا برات خرگوش بخره؟؟ ...
24 مهر 1390

17- ادامه حرفهای شیرینش

یکی دو روزه که فعل بود رو یاد گرفته و یه چیزی می خوره فوری میگه داغ بود , ترش بود . و از دیشب می این چیههههههههه؟؟ ( با یه ناز خاصی توی صداش) هزار بار از باباجونش پرسید و ایشون هم جواب دادن رادیوه, و همین سوال رو از مامان بابا و مسین)...
24 مهر 1390