صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره

داداش کوچولوها

16 - روز جهانی کودک

صدرا شنبه  که مصادف با روز جهانی کودک هم بود به دیدن نمایشگاه بهترین ها برای غنچه های شهر رفت. خیلی خیلی خوش گذروند. حسابی نقاشی و به قول خودش چش چش کرد. یه عااالمه جایزه شامل دفتر نقاشی و بادکنک و پوستر و مداد رنگی و پوشک!! از ساعت 10 صبح تا 3 بعد از ظهر انقدر بهش خوش گذشت که تا رسید توی ماشین خوابش برد و تو خونه هم ادامه ی خواب تا ساعت 5.  مامان به بابا گفت که ساعت 7 یه تئاتر عروسکیه به اسم کنسرت حشرات که به مناسبت روز جهانی کودکه . بابا که رسید خونه ناهارش رو ( ساعت 5:30 )خورد و دوباره به نمایشگاه رفتن که تئاتر رو ببینن. صدرا از جو تئاتر هم خوشش آمده بود و هم چون اولین تئاتر عروسکی اش بود که می دید با دو تا چشم باز با دقت هم...
24 مهر 1390

15 - جالب

آخر شب رفتیم برای آقا صدرا پوشک بخریم توی راه مَسین با صدرا تمرین میکرد که وقتی صدات میکنم بگو بعله که من بگم روی بعله ات گٌلی! صدرا یکی درمیون جواب میداد که ناگهان از کنار ماشین یه موتور با سر و صدا رد شد. ترسیدیم، مسین گفت بیشعور! صدرا بدون درنگ هی تکرار میکرد بیشود، بیشود!           و درحالیکه خنده مون گرفته بود برای اینکه فراموش کنه شعر عموزنجیر باف رو با هم خوندیم... مسین بهش میگفت پاهای صدرا کبابه بخوریم صدرا میگفت بلال بخودهههه ( بخوره = بخور).  ...
7 مهر 1390

13 - سفر به شمال و تجربه طبیعت

صدرا کوچولو 10 روزی رو در خطه سبز شمال گذروند و خیلی بهش خوش گذشت, صبح بعد یا قبل صبحانه تو حیاط چرخ میزد و با گل ها و پرنده ها صحبت میکرد و بعد هم دریا و ماسه بازی! از توی آب رفتن خیلی استقبال نکرد اما تا دلتون بخواد ماسه بازی کرد. با بابا اسب سوار شد و قایق سواری. توی یه کوچه بن بست با بابا جون و کوروش دنبال غاز و مرغ ها کرده بود و موفق شده بودن یکی رو بگیرند و نوازش کنن, یه گاو در حال چرا رو از نزدیک دید و وقتی صدا زد" گاااابییییی" گاوه در حال جویدن با چشمای خمارش نگاهی به صدرا کرد. وقتی اولین بارون رو سرو صورتش چکیده صدرا تو بغل بابا سا میگه : آب بازی!  برای بالا رفتن و پله ها از همه استمداد میطلبید و وقتی ناموفق بود با غر غر ...
4 مهر 1390

14- یک روز بانکی

صدرا دیروز اولین تجربه بانک رفتن رو داشت اونهم نه یک بار 5 بار. صبح که به اتفاق مامان به دوتا بانک سر زدن صدرا حوصله اش از انتظار طولانی سر رفت و نق میزد دست مامانی رو میگرفت میرفت سمت در بانک و میگفت بریم. اما بعد از ظهر مثل آقا منتظر شد البته با یه لیوان یک بار مصرف کمی آب و کمی آب بازی. بعد هم خودش روی یک صندلی نشست و تا مامان کارش رو انجام بده با خانم و آقای متصدی و نقاشی کشیدن سرگرم شد. موقع برگشت هم توی راه بابا رو دیدن و چون بابا هم کار بانکی داشت صدرا بابا رو همراهی کرد  و باز هم مثل یه آقا  کوچولو با یه ورق نقاشی شده تو دستش برگشت...
4 مهر 1390

11 - باغ وحش

دیروز جمعه عموی صدرا قصد داشت پسرش کوروش رو به باغ وحش ببره که ما هم همراهشون شدیم , البته به اتفاق بابا جون و مامان جون. صدرا تو عید نوروز این حیوون ها رو دیده بود اما خوب حالا خیلی بیشتر از اونموقع متوجه میشد. به خصوص که خیلی از اونهارو از توی دی وی دی هاش خوب میشناخت.    ...
19 شهريور 1390

10- یه فعالیت فرهنگی - اولین تئاتر

امروز صدرا و مامان پیش مَِسین بودن که بابا سا ( جدیدا صدرا بابا رو اینطور صدا میکنه) بهشون گفت ساعت 8:15 شب برن خیابون وزرا. سرقرار بابا منتظرشون بود از ماشین پیاده شدن و سه تایی رفتن به سالن تئاتر کانون پرورش فکری. بابا سا براشون بلیط خریده بود... همینطور پاپکورن که صدرا جون خیییییلی دوست داشت و تند تند میل میکرد, نیم ساعتی تا شروع برنامه منتظر بودن و صدرا مردم رو نگاه میکرد و از یکی دو نفر پاپکورن و چیپس گرفت , یعنی اینقدر بهشون نگاه کرد تا اونا بهش دادن!!! شروع برنامه با تاریکی سالن و بارش رقص نور همراه بود که صدرا رو میترسوند و نمی دونست به بغل کی پناه ببره , اما یواش یواش که بابا بهش گفت ستاره است خوشش اومد و دوست داشت دوباره بیان...
16 شهريور 1390

9

تعطیلات عید فطر تو اراک خیلی به صدرا خوش گذشت , رابطه اش خیلی با پسرعموش کوروش خوبه و هر کار میخواست بکنه یا هرجا بره میگفت کُش ( کوروش ) بیا. یا هرکس یکشونو بغل میکرد میگفتن اون یکی رو هم بغل بگیره. دیروز یکشنبه 13 شهریور هم آقا صدرا واکسن 18 ماهگی رو زد و 2-3 ساعت بعد از تزریق پا درد شدیدی داشت که نمی تونست راه بره وتمام روز نشست بعد ازظهر دلش میخواست توپش رو شوت کنه مامان دستش روگرفت و او آروم با نوک پا یه ضربه کوچولو به توپش زد. امروز اول صبح هم کمی تب داشت ولی از وقتی بیدار شده آروم آروم و شلان شلان راه میره. به امید سلامتی همه ی بچه های کره زمین از جمله آقا صدرا   ...
14 شهريور 1390

1 - ثبت مجدد خاطرات صدرا پس از 16 ماه

تو وبلاگ قبلی که نمی دونم چرا پر ویروس شده به این آدرس  http://ourlittleguest.persianblog.ir/  از خاطرات بارداریم تا 40 روزگی ثبت کردم و بعدش دیگه عوامل متعددی از جمله تنبلی مانع ادامه کار شد. اما دیشب کلی افسوس خوردم برای اینکه دارم این لحظه های ناب تو رو از دست می دم  و تصمیم گرفتم در این دفتر جدید ادامه بدم  خدایا به امید تو...... ...
9 شهريور 1390

2 - صدرا و بابا جون و مامان جونش

امشب بابا جون و مامان جون امدن خونمون افطاری. صدرایی حسابی باهاشون بازی کرده و کلی هم کله پاچه نوش جان کرده و در حال حاضر ( یعنی همین الان الان) همه رو مجبور کرده بخوابن و هر کی سرش رو از زمین برمیداره بهش میگه باخواب.
9 شهريور 1390