15 - جالب
آخر شب رفتیم برای آقا صدرا پوشک بخریم توی راه مَسین با صدرا تمرین میکرد که وقتی صدات میکنم بگو بعله که من بگم روی بعله ات گٌلی! صدرا یکی درمیون جواب میداد که ناگهان از کنار ماشین یه موتور با سر و صدا رد شد. ترسیدیم، مسین گفت بیشعور! صدرا بدون درنگ هی تکرار میکرد بیشود، بیشود! و درحالیکه خنده مون گرفته بود برای اینکه فراموش کنه شعر عموزنجیر باف رو با هم خوندیم...
مسین بهش میگفت پاهای صدرا کبابه بخوریم صدرا میگفت بلال بخودهههه ( بخوره = بخور).
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی