41- کوتاه و مختصر از نوروز 91
نوروز و سال 1391 مبارک ؛ امیدواریم که آنچه خوب است و خیر است برای همه ما مقدر شود.
بعد از سال تحویل که صدرایی در خواب بود و گرفتن عیدی از بابایی که یکی از اسکناسها رو برداشت و باقی رو به مامانی بخشید. مسین و باباجون رو بدرقه سفر کربلا کرد و بعد هم عید دیدنی از مامان اشرف. ناهار میزبان پسر عموش بود و بعد هم کمی خواب به بدن زد.
تصمیم بر این بود که مامان و بابا استراحت کنند و بعد راهی شمال , رویان بشن, که صدرایی به خاطر خواب بد موقعی که به بدن زده بود کاملا بی خواب بود. مامان و بابا خواستن به خاموشی زدن و تبدیل خونه به محیط خواب پسر رو هم به خواب دعوت کنند ؛ که صدرا اولش سعی کرد با غلط زدن بخوابه , اما بعد از حدود یک ربع گفت : نون میخوام! مامان بلند شد براش یه تکه نون اورد. ملچ ملوچ کنان خورد ؛ بعد نون گفت: آب بده! که ابندفه بابا گفت پاشید راه می افتیم , که صدرا عزیز ما یک ربع بعد از حرکت هنوز نرسیده به جاده هراز خوابش برد.
در مسافرت هم دید و بازدیدهای عید ادامه داشت , یک شب که صدرا خیلی خواب آلود بود و با هر قری که میداد چشماش برای دقیقه ای روی هم میرفت, به میان جمع بیخواب رفت و گفت: نخود نخود , هر کی رود خانه ی نخود!! و چنین بود که بزرگترها به صرافت ترک جمع و میهمانی افتادند.
خلاصه که چند روز اول نوروز صدرا جان در شمال ایران در جمع فامیل و در کنار پدر بزرگ و مادربزرگ به پرتغال چینی , گل بازی و ... گذشت.
بعد از برگشت به تهران هم, به استقبال از مسافرین کربلا و کلی سوغاتی های خوشگلپذیرایی از میهمانان اراک.
صدرای بیست و پنج ماه اکنون به خوبی حرف میزنه , از هم سن و سالان خودش یک کمی حذر میکنه ؛ اما از دیدن نی نی ها ( کوچکتر) لذت میبره .
در صحبتهاش از افعال معکوس استفاده میکنه, مثلا:
کفشم برام تنگه : گشاده.
در رو قفل کن: در رو باز کن.
وقتی میخواد بگه در رو بستم میگه در رو بندم.
مردم : مردیدم
پسری همچنان عاشق نقاشیه و اخیرا درگیر و دار ترک دایپر و خبر دادن جییییییییش :)
الهی شکرت.
اینم عکس:
دعای تحویل سال عیدی
بازی
13 بدر