صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 1 روز سن داره

داداش کوچولوها

28- سفر

1390/11/3 13:57
نویسنده : مامان
353 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از خستگی های خیییلی زیاد اسباب کشی ، بابایی بلیط سفر به جزیره زیبای کیش رو مهیا کرد و جمعه 23 دی ساعت 5 عصر سوار هپیااا ( واژه نامه صدرا : هواپیما) شدیم و رفتیم.

قبل از سفر یه شب بابا به پسرش گفت می خوام ببرمت کیش! صدرا کمی مکث کرد و گفت کیش میش ، بابا کیش میش میخوام ، از اون به بعد هر کس ازش میپرسید کجا میخوای بری جواب میداد کیش میش.

تو هواپیما کلی شیطونی کرد و از سر و کول بابایی بالا رفت تا بالاخره با دادن یه دستمال کاغذی و یه خودکار که روش نقاشی کنه یه کم آروم شد.

رسیدیم و بعد از اسکان راهی شدیم برای شام ، بابا پرسید و آدرس چند تا رستوران خوب رو گرفت . از پسر پرسید شام ماهی میخوری ،‌پسر جواب داد بابا پیتزا! بابا دوباره گفت پیتزا یا میگو ،‌دوباره جواب آمد که پیتزا بنابراین رفتیم به سمت رستوران پدر خوب ، موقع سفارش غذا آقا به پسر یه دونه بادکنک آبی داد. صدرا با بادکنکش منتظر شدو وقتی غذاش اومد نمی دونست کجای لپش جا بده (‌نوش جوونت عزیز دل)

بعد شام هم رفتم مرکز خرید روبرو و کمی خرید کردیم . 

آخر شب هم وقتی از تاکسی پیاده شدیم متوجه شدیم که کفشهای صدرا تو تاکسی جا مونده. بنابراین فردا اولین کارمون این شد که صدرا به بقل بریم برای خرید کفش نو.

صدرا خیلی تو سفر همراهی کرد و بدون ذره ای نق و غر هم به خودش خوش گذشت و هم به مامان بابا.

عموهای مغازه دار معمولا یه چیزی بهش کادو میدادن و اول هم بهش میگفتن چه دختر قشنگیییی زبان

و توی این چند روزه اونقدر خسته شده بود که روز آخر که دیگه فرصت گشت و گذار نبود تا ساعت 11 خوابید ، از کیش تا تهران خوابید و از فرودگاه مهرآباد تا خونه هم خوابید.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)