32 - شیرینی های نا تمام
صدرا بابا محمدش رو بعضی وقتا دایی مجید صدا می کنه. چند شب پیش بابایی بهش گفت اگه بابا محمد دایی مجیده ، تو (صدرا) هم عمو محمده ، مامان باباجونه ،بابایی مامان مریمه و مامان مریم بابا سامع.
صدرا تا ساعتها مشغول این بازی بود و وقتی صداش میکنیم تو کی هستی میگه عمو ممدم.
دیشب خونه باباجون یه دونه پرتغال برداشته و دستمال میندازه روش و میگه بخواب، بعد هم به کنار دستش اشاره میکرد و میگفت علیرضا بخووور.
توی بانک یه خانومی امد کنارش نشست و گفت اسمت چیه ؟ صدرا هم در جواب بهش گفت ولششش کن.
جدیدا به دلقک علاقمند شده ،مامان مریم براش دلقک میکشه ، تو کیش نمایش دلقک ها رو دید و عروسک دستکشی دلقکش رو هی میبوسه و بغلش میگیره.
امروز می صدرا تلخ شد. صدرا کاملا از غذا خوردن افتاده و همش شیطونی میکنه در همین راستا مبادرت به ترک می کرد تا بتونه از انواع غذاهای خوشمزه لذت ببره. پله ای دیگه از استقلال طی میشود. خدایا شکرت