61-
صدرا رفت روی تخت مامان و بابا و ایستاد روی پتو و شروع کرد عقب عقب رفتن و پتو رو جمع کردن که یهو گرومب افتاد پایین!
بابایی هم در حال لباس پوشیدن!! ( پیراهن تنش نبود) و حاضر شدن بود و سعی کرد پسر رو بگیره که نشد ولی بعد از افتادنش سریع بغلش کرد, پسری هم با گریه ی آمیخته با ترس از بغل باباش فرار میکنه و میره پیش مادر,
بابا یه که کم دلخور و دمغ شد از این قضیه بعد از آروم شدن صدرا ازش پرسید:
من امدم بغلت کنم, آرومت کنم چرا نموندی تو بغل من؟؟
صدرا: نموندم دیگه ...
بابا: آخه چرا من دوست دارم!
صدرا: آخه تو لخت بودیییی
پسر همسایه بعد از اینکه کلی تو حیاط با صدرا بازی میکنه و براش انگور میچینه و ... بغلش میکنه میبردش خونشون.
بعد که پسر برگشت خونه یدونه عروسک هاپوی خوشگل دستش بود. وقتی داشت با این هاپو بازی میکرد یهو عروسک شروع به پارس کردن کرد.
بعد اون مامان و بابا هر کاری کردن متوجه نمیشدن که دقیقا با فشار کدوم قسمت بدن سگه صداش در می آد.
مامان به پسر گفت برو بالا از آقا صادق بپرس که این چجوریه؟!
صدرا که تازه از دستشویی آمده بود و شلوار ملوار درستی پاش نبود جواب داد نه من نمی رم آخه شلوار ندارم
مامان: خب شلوار پات میکنم عزیزم!
صدرا: نه من نمی رم , آخه من کوچولو ام تو بزرگی برو