86- من رو دست کم نگیررر
مادر کمی در حال تمیز کاری خونه ی مامان مریم است که از سفر مکه برمی گردن و نحوه ی کار با تی اونها رو بلد نیست و سخت درگیر با اون که پسر کوچکش از راه میرسه دسته تی رو میگیره و میگه اینطوریه .... و نگاه عاقل اندر ... او به مادرش و خنده های قهقه ی مادر و پدر از این کار پسرک.
به بابا محمدش میگه تولدت کیه , جواب میده که من تولد ندارم و صدرا میگه چراا ناراحت نباش خدا به تو هم تولد داده غصه نخور خودم برات جشن میگیرم
به شکم مادر نزدیک میشه و یوااش میگه داداشی دیگه برام کتاب نمی فرستی؟؟ من اون کتابم رو رنگ کردمااا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی