7
امشب کیف بابایی اش رو برداشته از توش پول در آورده و میره سمت در خونه میگه آقا بیا آقا بیا! ( مثلا از سوپری جنس آوردن!!) و آخر شب آنقدر بشین و پاشو کرد و آنقدر دور خودش میچرخید که بدنش از عرق خیس و یخ بود , وقتی در اثر چرخیدن زمین میخورد خودش به خودش میگفت , نه پاشووو ...
نویسنده :
مامان
10:02