27-
تو پست قبلی صدرا و ماهی شام شب کلی با هم دوست شدن و صدرا با ولع زیادی دوستش رو خورد.
روز بعد به محض ورودش به خونه مامانی از مامانی اش پرسید : ماهی کووووو؟؟
به بابایی اش میگه : دامید! (دایی مجید)
دیشب عمه شمسی اومده بود خونه بابایی ،صدرا هر بار ایشون رو با یه اسم صدا میزد" عزیز، زندایی و ..."
خیلی نقاشی کشیدن رو دوست داره و مامانی نگران این قضیه است چراکه صدرا امروز فقط به قول خودش چش چش کرد، وقتی مامان بهش گفت بیا توپ بازی کنیم ! جواب داد بذار چش چش کنم ( از اینکه بی تحرکه نگرانه !!!)
صبح امروز مامانی صبحانه رو کم و بیش جمع کرده ،صدرا هنوز کنار ظرف مرباست ، قاشق رو بر میداره و خودش به خودش میگه ، میخوری؟؟ بخور تْشمزه ( خوشمزه) است.
بابایی بهش میگه صدرا میخوام ببرمت کیییش،صدرا میگه بابا کیشمیش می خوام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی