صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

داداش کوچولوها

103 -

صدرا این روزها مستقل بودن بیشتر رو تمرین میکنه ،‌خیلی از کارها رو میخواد خودش انجام بده و یا میگه که خودم بلدم انجامش بدم. دو جلسه هست که خودش میمونه توی مهد و مامانش برمیگرده خونه و موقع پایان کلاس میره دنبالش پسرشیرین زبونمون سعی داره خیلی از جمله ها رو آهنگین و قافیه دار بیان کنه: آب میخوام ، لونه ی آفتاب میخوام شب هر وقت که بخوابه صبح ساعت 8 بیداره و اونوقت اگه مامان و بابا خواب باشن می آد تو اتاق و براشون قوقولی قوقو میکنه تا بیدار شن.
21 مهر 1392

102- سپهر سه ماهه

امروز 101 روز زندگی پسر کوچیکه است که به قول خودش جای خودش رو حسااابی باز کزده بدون اینکه جای کسی رو بگیره. یکی دو روز قبل از ورود به ماه سوم تمرین برای غلطیدن رو شروع کرده و تا الان میغلطه و شیوه بیرون کشیدن دستش رو از زیر بدنش آموخته و یکی دو روزیست که مشغول تمرین برای سینه خیز رفتنه که بسیاااار مشکله و بعد از دقایقی تمرین اونقدر خسته میشه که از حال میره. کی از خصایص بارز سپهر که از همون ساعاتی بعد از تولد داشت عطسه های بلند و پشت سر همه. قان و قون کردن شیرینی داره ، توجهش به کامپیوتر و موبایل و تلویزیون خیلی زیاده و صد البته وقتی صدرا هست شش دانگ حواسش فقط بهشه. ی ...
16 شهريور 1392

101 - سناریوی یک تراژدی از صدرا

یک بعد از ظهر گرم تابستانی خانواده 4 نفری کنار هم بحث پدر و پسر سر این رخ میدهد که پسر برای پیدا کردن پسری حرف شنو به خیابون بره تا پسر بابا بشه ، پسر ( مثلا) با یه پسر حرف شنو پیداش میشه و  گفتگوی پدر با پسر خیالی: اسم شما چیه؟ صدرا فامیلیت چیه؟ امیری من دنبال یه پسر هستم که مهربون باشه و حرف مادر پدرش رو بشنوه  من به حرفتون گوش میدم پس شما پسر من باش. صدرا اولش میگه من بودم دیگه، پدر جواب میده که معلومه تو پسر گل و مهربون و حرف شنوی مایی. صدرا میگه نه این ( عروسک) پسر شما منم میرم برای خودم یه مامان بابا پیدا میکنم. بابا میگه : نههههه ما دوست داریم ما تورو میخوایم صدرا : نه میرم برای خودم پیدا میکنم ...
7 مرداد 1392

100- بعد از چند وقت سلام

سلاااام کلی حرف دارم از دوتا گلای زندگیمون که یکی بوی زندگی رو برامون دوباره تازه کرد با همراه داشتن بوی نوزادیش  و یکی با شیرین زبونیها و شیرین کاریهاش ته دلمون رو قند آب میکنه و عشقمون بهش روووز به روز بیشتر میشه صدرا  روابط اجتماعیش کلی فرق کرده - بهتر شده  اما هر با 99٪ پیشنهادات از جانب بزرگترها مخالفه ،  موقع غذا خوردن حتما میگه نمیخورم و حتما بحث و اصراری این میان درمیگیره!!! عااااشق ریخت و پاشه و اگه لیوان آبش بالای تخش باشه حتما یه چیزی پیدا میشه که بره توش و یه آب بازی و ...کاری همون جا صورت میگیره. یکی از ترانه های گوگوش تو ماشین داره پخش میشه ،‌ یدفه صدرا می پرسه تو دل این خانومه چکش ...
3 مرداد 1392

99- خاطره ی زیبا از زبان مادربزرگ

صدرا امروز بعد از کلاس آفرینشش رفت خونه ی مادر بزرگش تا اونجا بازی کنه , مادر بزرگ تعریف میکنن که یکی از دوستاشون میرن برای سر زدن و اتفاقا چند تا از روسری هاشون همراهشون بوده , صدرا یکی از اونها رو برمیداره و از مادربزرگ میخواد که اون رو براش تا کنه و بعد هم میگه این رو میخوام کادو بدم به مامانم؛ حالا ازشون میخواد که به خونه ببردش تا بتونه کادوش رو به مامانش بده ...
5 تير 1392

98- تصمیمات کبری برای نی نی

مادر تصمیم گرفته بود نی نی رو بغلی نکنه و به محض شیر خوردن و بادگلو کردن فوری بذارش توی تختش تا خودش بخوابه , دریغ از اینکه از همون بدو تولد این آسمونی کوچک ما به دنبال آغوشی میگرده برای آرامش یافتن و بغلی زاده شد اصلا!!! و اینگونه است که این نی نی ما نقطه به نقطه میگوید من یک شخصیت جدید و مجزام , با من اینگونه که دلخواهم است رفتار کن ...
5 تير 1392

97- دزد و پلیس

چند وقت پیش آقای پلیس میخواست مامان رو به خاطر اینکه چراغ قرمز رو رد کرده جریمه کنه. بعد از اینکه با آقای پلیس خداحافظی کردیم, صدرا پرسید چی شده بود مامان. مامان توضیح داد, و گفت آقای پلیس فکر کرده بود مامان کمربندش رو نبسته خواست جریمه کنه. پسر میگه: میخواستی بهش بگی خرچنگ, چنگال.. و مامان توضیح بیشتر و بیفایده که کار آقای پلیس اصلا بد نبوده  از اون به بعد هر وقت صدرا میخواد این قضیه رو برای کسی تعریف کنه به جای پلیس میگه دزد! دو سه روز قبل هم مامان دید صدرا سوار ماشین خودش شد و سریع کمربندش رو بست, مادر پرسید چرا کمربندت رو میبندی؟؟  گفت خوب آقا دزده منو جریمه میکنه  ======= = ============ به هفت تیر میگ...
5 خرداد 1392

95- آخرین جمعه سه نفری

امروز 20-2-1392  آخرین جمعه سه نفری خانواده ماست و تا یکشنبه به امید خدا خانوادمون 4 نفری میشه. مادر و پدر سرشااارن از شوق و اضطراب, شوق به خاطر ورود جوجه کوچک خونه, که قطعا حال و هوای تازه ای بهمون خواهد داد و اضطراب به خاطر صدرای عزیزمون و بحرانی که پیش رو خواهد داشت و چگونگی گذران از این بحران. صدرا مامان و بابا همیشه عاشقتن سپهرم به خونمون خوش آمدی. دوستت داریم. برامون دعا کنین.. امیدمون به لطف خداست .    ...
29 ارديبهشت 1392

96 - سپهر؛ یه تیکه از آسمون

سپهر مااا ؛ ساعت 9:15 دقیقه صبح یکشنبه 92/2/22 توسط خانم دکتر مغازه در بیمارستان دکتر چمران تهران, با وزن 3120 قد 50, متولد شد. برخلاف صدرا, تولدش خیلی راحت بود. بعد به هوش آمدن مادر تو همون ریکاوری پسرک رو تو بغل مادر تا شیر بخوره. قسمت عمده نگرانیهای بابا و مامان در مورد برخورد صدرا, با استقبال خیلی خیلی خوب صدرا به حداقل رسید. و تا امروز با طلب اینکه میخوام بغلش کنم , دادشمه , این ( یه تیکه از اسباب بازیهاش) مال سپهر, این حس رو کمتر میکنه. اما تولد سپهر هر چقدر به نسبت صدرایی راحت بود از صبح امروز 92/2/26 به خاطر مساله زردی و آخر شب هم زرد بودن بند ناف و ترس از عفونت با مراحل بعدی صدرایی برابری میکرد. ...
29 ارديبهشت 1392