صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

داداش کوچولوها

112 - 4 سال گذشت

  از چشیدن طعم و دغدغه های پدر و مادریمان  از بودن خوش طعم تو در جمع مان  پسر خوب و شیرین ما صدرا 4 سال تمام عشقی بی مثال را برای ما رفم زدی  از تو ممنونیم  تولدت مبارک    پ.ن ( به دلیل مشغله ی خیلی زیاد مامان این پست به جای 11 اسفند در تاریخ 22 اسفند ارسال شد. با پوزش) ...
23 اسفند 1392

111- سپهر

سپهر ما تا الان دیگه شده یه گوله قند که با هر کاری که انجام میده فقط دوست دارین درست قوتش بدین. تو بغل پدر یا باباجون که میره وقتی خوابش بیاد سرش رو میگذاره روی شونه یا سینه شون و میگه اِاِاِ, اگه متوجه منظورش نشن سرش رو بلند میکنه تو چشماشون نگاه میکنه و دوباره سرش رو میذاره و همون آوا رو تکرار میکنه یعنی برای لالایی بخونین تا بخوابم. خوردن رو دوست داره و جدیدا میخواد همه چی رو خودش تو دهنش بگذاره حتی می می اش رو  با روروئک رفتن رو خیلی خوب بلده و در کمتر از دقیقه خودش رو به هدفش میرسونه. با شرکت در تنها یک مجلس عقد کنان, نانای کردن و بشکن زدن رو یاد گرفته, سق میزنه , بعد از غذا خوردن دو دستش رو میبره بالا و الهی شکر میگه تا...
20 بهمن 1392

110 - آقای جاالب

سلاااام بعد از مدتها سلام  حدودا بیست روز مانده به پایان 4 سالگی صدرای عزیزتر از جانمان, و ما حالا در خانه پسرکی داریم که با اما و اگرهایش سعی در بحث کردن و قانع کردن ما برای انجام کار دلخواهش دارد. احساساتش رو میشناسد و میداند که می ترسد, میداند خجالت میکشد. و پسرکی که کمابیش مترصد انجام کارهای جالب است (از اون کارهایی که با دیدنش چشمات از جاشون آمده بیرون و سعی در کنترل خودت در عصبانیت و خنده داری و ...) , در یک چشم به هم زدن کل دستمالهای داخل جعبه را خالی میکند, موهای عروسک رو قیچی میکند, تمام محتویات کرم رو روی موهایش خالی کرده و با برس افتاده به جان موهای کرمی, و بعد که برای تمیز شدن کرمها از روی موهای میگذاریش داخل حمام بعد ...
20 بهمن 1392

109- صدرا ،‌ آٔفرینش

گردهمایی: داستانی در مذمت مسخره کردن دیگران. امروز در ادامه آشنایی با حیوانات اهلی و وحشی بچه ها با انجام بازی پانتومیم،‌ حیوان انتخابی خود را نمایش میدادند. هر کودکی در حین بازی به نکاتی از قبیل صدا،‌نوع غذا، محل زندگی و شکل ظاهر اشاره کرده و بقیه سعی در حدس زدن نام آن حیوان داشتند. بخش پایانی : نمایش فیلم زندگی حیوانات.   راستی امروز صدرا بدون آموزش مستقیم اولین کلمه رو خودش نوشت cow:  ...
20 بهمن 1392

108- سپهر ، حمام

پدر و پسر اولی تصمیم می گیرن برن حموم. پسر اولی با چند تا از حیووناش زودتر میره و مشغول آب بازی میشه ، پسر کوچیکه ی شش ماه و نیمه خودش رو با روروئک به پشت در حمام میرسونه و گریه هااا. مادر در رو باز میکنه داداش کوچیکه داداش بزرگه رو میبینه و با سر و صدا میخواد که بره تو،‌ وقتی در بسته میشه بغض و باز گریه و بی قراری دوباره برای رفتن به حمام. الان پدر با دو پسر دارن شستشو میکنن. ...
10 آذر 1392

107 - صدرا، آفرینش

یک شنبه ها و سه شنبه های آفرینشی ما با رضایت ما و پسرک ادامه دارد. هر چند در پس خونه نشینی بر اثر سرما خوردگی گاهی میگوید، دیگه آٰفرینش نمیرم مریضم دیگه. اما شکایت از اینکه مامان چه زود آمدی دنبالم حاکی از داستان دیگری است. مهر و آبان به آشنایی شان با هوا در غالب فوت کردن توپ ، و اشیای دیگه.  نقاشی با باد سشوار،‌درست کردن حبابهای رنگی ،‌ساخت بادبادک و بالن و به پرواز در آوردن اونها گذشت  و از اواخر آبانماه داستان آشنایی با حیووانات مبحث مورد علاقه ی صدرا جریان پیدا کرده: یکشنبه 26 آبان (‌بر گرفته از سایت خانه کودک آٰفرینش   http://aafarinesh.com/ )  امروز با اجرای نمایشی از کتاب می خواهیم یک...
29 آبان 1392

١٠٦- سپهر، شش ماهگي

نيمي از يك سال است كه ما بار ديگر چهار نفره بودن را تجربه ميكنیم و اين بار در نقش پدر و مادر دو پسر. نيمي از يك سال است كه صدراي دردانه مان نقش برادر بزرگ را بسيار بهتر از آنچه تصورش را داشتيم ايفا ميكند. و اين جمع برايمان بسيار لذيذ است و هر روز رخي تازه برايمان رقم ميزند. سپهر شش ماهه مان اكنون با رورئك خانه را ميگردد و گاه با پرده و گاه با برگ گلدان ها سرگرم است و گاهي تلاشي خستگي ناپذير براي دست يافتن به شيئ روي ميز. همزماني شش ماهگي اش با مُحرم و يادآوري طفل تشنه ي ما را در اولين جمعه محرم به مصلا كشاند و اونجا بود كه با ديدن دختركي كه گردن نمي گرفت براي هزارمين بار شكر داده ي سالم خداكرديم و براي طفلك بيمار و باقي بيماران دعا كرديم. به...
27 آبان 1392

105 - عیالواری یعنی ...

دیشب بعله برون پسر خاله ی مامان بود قرار بود همه ی فامیل از خونه ی داماد حرکت کنند ولی چون منزل عروس خانوم نزدیک ما بود خواهش کردیم به محض حرکت به ما اطلاع بدن که ما هم راه بیافتیم. ساعت 7:30 اعلام خبر حرکت بود و ما هم سوار ماشین شدیم همه شیک و تمیز و نو نوار پدر شروع کرد با تلفنش صحبت کردن که صدرا که از سر شب از دلدردش شکایت داشت، آنچه میل کرده بود را توی ماشین فوران کرد. مادر از پدر خواهش کرد بایستن ولی دیگه انچه نباید میشد اتفاق افتاده بود. به سمت خونه برگشتیم پدر شروع به تمیز کردن داخل ماشین کرد و مادر به تمیز کاری پسر مشغول شد.. کار صدرا تمام شد لباسهاش رو پوشید  مادر سپهر رو بغل گرفت که برن اما بویی به مشامش خورد... ب...
27 آبان 1392

104 - از همه جا یه ذره

سپهر خان اول بگم که بعدا نگی  اصلا و ابدا نمیذاری مادر حتی یک لحظه بشینه چه برسه به اینکه بخواد لب تاب روشن کنه و براتون بنویسه الان هم خداخواهی خوابیدی و مادرت به جای انجام هزار تا کار عقب مونده ترجیح داده یه کم واستون بنویسه. موقع واکسن پایان 4 ماهگی و به پیشنهاد خانه بهداشت چون وزنت - ماشالله- دو برابر زمان تولدت شده بود غذای کمکی رو شروع کردیم اماااا حسابی پسر بیخوابی شدی  پریروز جمعه 18 مهر تو کل روز فقط دو ساعت خوابیدی و ساعت 1:30 شب وقتی از زور خواب پلکات قرمز و متورم شده بود جیغ و گریه راه انداخته بودی برای نخوابیدن. و صدرای عزیزم  بعد از کلی کمکی که تو اسباب کشیمون کرد، با دیدن ریخته پاشی های اسباب کشی ا...
21 مهر 1392