صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 1 روز سن داره

داداش کوچولوها

38- یه پسر خوب اینطوریه

مامان نسرینش براش چایی ریخته چاییش رو سر کشیده و میگه دستت درد نکنه. آخر شبه ، پسر به علت سرماخوردگی درست شام نخورده و گرسنه است و از مامان سیب زمینی میخواد وفتی مامان بشقاب سیب زمینی رو میده بهش میگه دستت درد نکنه ؛‌مرسی   ...
17 اسفند 1390

صدرای ما دو ساله شد.

دو سال پیش در چنین شبی در ساعت 22:40 دقیقه آقای صدرای ما پا به این دنیا نهاد. بابایی وقتی صدرا رو اینطوری : میبینه،‌کلی با خودش فکر میکنه که من با بچه این شکلی چه کنم و عمو محمد هم دلداریش میده که داداش خوشگل میشه. بعد چندی گل بابا     حسابی دلبری میکنه . و اکنون صدرا  با کلی شیرین زبونی و بلاگیری دو ساله شده. بابا عاشقشه و مامان قلبون اون دست و پای بلوریش میره. پسرکم تولدت هزااار بار مبارک. عاشق بودنتم ؛‌ باش تا ما لحظه لحظه از وجود تو جون بگیریم . از هر روز بزرگتر شدنت به خودمون ببالیم ،‌ هر چند که همیشه برای ما صدرا کوچولو خواهی ماند.    و اما  تصور کنین که چقدر...
12 اسفند 1390

36- حرف بد آآآآآآآآ

چند وقت پیش صدرا رفت و یه روز کامل با کوروش پسر عموش که 9 ماه ازش بزرگتره بازی کرد. الان خودش با خودش حرف میزنه ،‌یهو تو چش مامان نگاه کرده میگه تولوسکَک ! اولش متوجه نشد که چی میگه ‌،‌صدرا دوباره حرفش رو تکرار کرد : تولوسکک.  و بعد میگه کوروووش میگه تولوسکک. و اینقدر این کلمه رو بامزه میگه که مامان نمیتونه جلوی خنده اش رو بگیره. ...
3 اسفند 1390

35-

یکی از خصوصیتهای اخلاقی جدید صدرا که احتمالا مال دوره سنی اش هست اینه که مثلا وقتی خونه هر کدوم از مادربزرگاش میریم همش میگه مامان نه ،‌یعنی مامان دیگه کار به کارم نداشته باشه و وقتی برای آب آوردن از جام بلند میشم میگه مامان نیاره !!  چند شب پیشتر میخواستیم بریم مهمونی لباسی رو که مامان براش آماده کرده بود رو یه نگاه کرد و گفت این نه ،‌و هر چه مامان سعی کرد که قانعش کنه ،‌فقط گفت این نه و بعد خودش یه دست لباس و کاپش (‌کاپشن)‌ دیگه انتخاب کرد و پوشید. و شب دیگه ای میخواستیم از خونه مَسین به خونه برگردیم ؛‌ و صدرا اصرار داشت که ایشون هم بیاد ،‌ مسین داشت یه روسری سرش میکرد که صدرا گفت این نه این ...
2 اسفند 1390

34- زبون میریزه

صدرا به فیلم عروسی مامان و بابا علاقه پیدا کرده و تغریبا روزی یکی دوباره می آد و میگه بابایی بذار ،‌مامان بذار بابادون (جون) بذار میقصه. خلاصه میشینه و بادقت نگاه میکنه و بعضی جاها هم نانایی میکنه. توی فیلم یه جا هست که باباجون و بابایی همدیگر رو بغل میکنند،‌ صدرا امروز میگه بابادون بابایی رو دوسش داره؟؟؟ مامان خنده ای از زبون صدرا می گه بعله. ...
12 بهمن 1390

33- صدرا نگو یه دسته گل

صدرا دیشب یه تغییر جانانه کرد ، اونم کوتاه شدن موهاش توسط بابایی و کلی پسر شد. حسابی جنگولک بازی در اورد تا بالاخره موهاش کوتاه و مرتب شد. بعد از حمام که بهش گفتیم برو خودت رو توی آینه ببین چند دقیقه ای محو خودش شده بود و کلی از ظاهر جدیدش خوشش امده بود. اینم گل پسر بلبل زبون ما بعد از اصلاح سر ...
12 بهمن 1390

32 - شیرینی های نا تمام

صدرا بابا محمدش رو بعضی وقتا دایی مجید صدا می کنه. چند شب پیش بابایی بهش گفت اگه بابا محمد دایی مجیده ، تو (‌صدرا)‌ هم عمو محمده ،‌ مامان باباجونه ،‌بابایی مامان مریمه و مامان مریم بابا سامع. صدرا تا ساعتها مشغول این بازی بود و وقتی صداش میکنیم تو کی هستی میگه عمو ممدم. دیشب خونه باباجون یه دونه پرتغال برداشته و دستمال میندازه روش و میگه بخواب،‌ بعد هم به کنار دستش اشاره میکرد و میگفت علیرضا بخووور. توی بانک یه خانومی امد کنارش نشست و گفت اسمت چیه ؟ صدرا هم در جواب بهش گفت ولششش کن. جدیدا به دلقک علاقمند شده ،‌مامان مریم براش دلقک میکشه ،‌ تو کیش نمایش دلقک ها رو دید و عروسک دستکشی دلقکش رو هی میبوس...
8 بهمن 1390

28- سفر

بعد از خستگی های خیییلی زیاد اسباب کشی ، بابایی بلیط سفر به جزیره زیبای کیش رو مهیا کرد و جمعه 23 دی ساعت 5 عصر سوار هپیااا ( واژه نامه صدرا : هواپیما) شدیم و رفتیم. قبل از سفر یه شب بابا به پسرش گفت می خوام ببرمت کیش! صدرا کمی مکث کرد و گفت کیش میش ، بابا کیش میش میخوام ، از اون به بعد هر کس ازش میپرسید کجا میخوای بری جواب میداد کیش میش. تو هواپیما کلی شیطونی کرد و از سر و کول بابایی بالا رفت تا بالاخره با دادن یه دستمال کاغذی و یه خودکار که روش نقاشی کنه یه کم آروم شد. رسیدیم و بعد از اسکان راهی شدیم برای شام ، بابا پرسید و آدرس چند تا رستوران خوب رو گرفت . از پسر پرسید شام ماهی میخوری ،‌پسر جواب داد بابا پیتزا! بابا دوباره گفت ...
3 بهمن 1390